محیامحیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

محیا یعنی زندگی!

آقای آقای...

سلام دخترکم.امروز شنبه ٢٧ خرداد١٣٩١ نزدیک به فرداست!تو خوابیدی.بابا هم.امروز کلی ماکارونی خوردی ومن و بابا رو خوشحال کردی.دیشب برات یک سه چرخه سبز گفتیم که شکل قورباغه است.امروز هم با فرزانه و بابا رفتیم فرهنگسرا قورباغه سواری.بعدش رفتیم برات یک شلوار کتان صورتی گرفتیم.اومدیم خونه و مثل همیشه تو در برابر خوردن قطره آهن مقاومت به خرج دادی.بابا هم کمی عصبانیت!مامان هم تلاش کرد که مثل نیروهای حافظ صلح آرامش برقرار کنه....تو عزیز دل بی باک مامان دوست داری فرمان ماشین دست تو باشه.وقتی بابا پیاده میشه و صندلی خالیه با اشتیاق میشینی و دست میزنی.مامان یک بار شعر کلاه قرمزی رو برات خوند:اقای راننده آقای راننده یالا بزن تو دنده...حالا از اون روز ...
28 خرداد 1391

اون وقت میشی:

سلام به دخترم که لنگه نداره.امروز دوازدهم خرداد هست.یک هفته تا تولد دخترم باقیه.هرچند مامان لیله الرغائب رو تولد گل خوشگلش میدونه.پنجشنبه هفته گذشته که شب آرزوها بود همه یادشون بود که بهت تبریک بگن.مامان  کتاب "لیلی نام تمام دختران زمین است" رو بهت هدیه کرد.بابا برات بیمه عمر هدیه کرد.مامان جون و حاج اقا و خاله رباب و خاله فهیمه و عمه رحیمه بهت هدیه دادن.دیشب رفتیم خونه دایی محمد و یک بار دیگه تولد تو و ریحانه رو برگزار کردیم.هفته دیگه که خاله نفیسه از زنجان بیاد و خاله سمانه از شیراز دوباره تولدت مبارک میخونیم.هفته بعدش هم که مامان جون بابا از مشهد برگرده با عمه و عموها برات تولد میگیریم.12تیر که خاله مطهره و سارا و مهدی و باباشون بعد ...
12 خرداد 1391
1